معرفی ناقضین عهد و میثاق در فرمایش حضرت عبدالبهاء


در ارتباط با موضوع «تبیین آیات» که در دیانت بهائی مطلقاً از اختیارات و وظایف خاصّه‌ی ولی امر الله است، قسمتی از کتاب «منتخباتی از مکاتیب حضرت عبدالبهاء، جلد چهارم، صفحات ۲۶۲ تا ۲۶۸ (لوح هزار بیت)» از سوی «جامعه‌ی بهائیان ارتدکس آلمان» انتخاب شده و به عنوان بخش دوم مقاله‌ی «تبیین مفهوم عهد و میثاق در فرمایش حضرت عبدالبهاء و شوقی ربّانی» برای عهد و میثاق ارسال نموده‌اند؛ ضمن تشکّر از ایشان، کاربران و خوانندگان گرامی را دعوت می‌کنیم که با مطالعه‌ی این سطور به تشابه آن‌چه بعد از صعود اوّلین ولی امر الله اتّفاق افتاد و مخالفت‌های کنونی با ولی امر الله (مبیّن آیات الله) با شرایط حاکم در زمان مولای عزیزمان حضرت عبدالبهاء بیش از پیش پی ببرند و اهمّیّت وجود ولی امر الله برای ایشان آشکار و روشن‌تر گردد:


«ای رفیق در هر کور  اگر چه امر الله ظاهر، ولی به وضوح این کور اعظم در هیچ کوری امر واضح و  عیان نبود چه که‌ این دور مبین در جمیع شؤون ممتاز و در کلّ مراتب بی‌مثل و بی‌نظائر و اشباه و در این کور نیز هیچ امری به وضوح و ثبوت و قوّت و عظمت عهد و میثاق نه.

جمال قدم و اسم اعظم روحی لعباده‌ الفداء از جمیع جهات ابواب وساوس و دسائس و شبهات را مسدود فرمودند و از برای نفسی محلّ  تردّد نگذاشتند، سی سال قبل از صعود در مواضع متعدّده از کتاب اقدس که ناسخ و مهیمن بر جمیع کتب است به صراحت و توضیح من دون تأویل و تلویح سبیل را واضح و دلیل را لائح فرمودند و تکلیف الهی و دینی و روحی و ظاهری و باطنی کلّ را تعیین کردند و سی سال جمیع اطفال ملکوت را از پستان کتاب اقدس شیر عنایت فرمودند تا این ضوابط و روابط الهیه در کینونات بشریه تمکّن تامّ حاصل نماید و حصن رزین امر الله چون  سدّ سدید حدید حصین و متین شود و کسی  رخنه نتواند مبین کتاب مبین را به اوضح تصریح تعیین فرمودند و مرکز میثاق را شهره‌ی آفاق کردند و گذشته از بیان شفاهی به اثر قلم اعلی و نصّ صریح ابهی کتاب عهد نازل و جمیع شبهات محتمله را زائل فرمودند به قسمی که دور و نزدیک و اهل افریک و امریک و ترک و تاجیک کلّ از این آوازه در غلغله و ولوله ‌افتادند، وصیت این عهد و صوت این میثاق گوش‌زد جمیع اهل آفاق شد.

با وجود این معدودی محدود هوس سروری نمودند و اوهام مهتری با کلاه تتری تاج برتری جویند و به قوّتی چون بعوض نفوذ در میثاق خواهند و راه ستمگری پویند که مرکز میثاق را منسی آفاق کنند و قطب دائره‌ی عهد را خارج ازمحیط اشراق، هیهات هیهات هرگز آفتاب عهد به قوّت اهل مهد پوشیده نشود و رخ مهر تابان به همسات خفّاشان رنجیده نگردد و سیل فیض بهاران به مشتی خاک مسدود نشود و نسیم ریاض میثاق مقطوع نگردد، فسوف یسمعون نقرات هذا النّاقور و نغمات هذا السّافور من الملأ الاعلی، سبحان ربّی الابهی هنالک ینطقون المؤمنون و المتزلزلون تالله لقد آثرک‌ الله علینا.

حال ملاحظه‌ فرمایید که ‌این تزلزل و تردّد چه ثمری به جهت اهل فتور دارد، آیا در بحر رحمت اخروی مغمور گردند یا خود در شؤون دنیوی معمور شوند؟ لا و الله بلکه عاقبت هر متزلزلی در تحت اطباق خذلان ابدی مطمور گردد. یا لله نسیان عهد و عصیان میثاق سبب نورانیت وجه در جبروت اعلی و ملکوت ابهی است یا افترای بر مرکز میثاق و ابتلای وحید فرید آفاق سبب روشنایی روی در ملأ اعلی است؟

اگر به این دلائل و براهین کفایت نه، نصّ کتاب اقدس و کتاب عهد را نشان هر ملّتی از ملل عالم می‌دهیم و بدون گفتگو سوأل می‌‌نماییم که به موجب این نصوص الهیه چه ‌اقتضا می‌نماید آیا چه حکم خواهند نمود خواهند گفت که این نصوص به جهت اطاعت است یا مخالفت، به جهت اعانت است یا اهانت، به جهت خصومت است یا رعایت؟ آیا در هیچ  کوری نصوص کتاب اقدسی بود و یا فصوص خاتم عهدی بود؟

با وجود این آباء و اجداد حضرت اعلی و جمال قدم و اسم اعظم روحی لهم الفداء چون شیعه بودند به جهت  کلمه‌ی من کنت مولاه فهذا علی مولاه از سایرین متنفّر بودند و حال حضرات متزلزلین آباء و  اجداد جمال قدم و حضرت اعلی را به جهت این که عمری نبودند شیعه‌ی شنیعه دانند و در جمیع اوراق شبهاتشان تکفیر حزب شیعه نموده‌اند.

بلی در آثار مبارک ذکر شیعه‌ی شنیعه هست؛ ولی مراد شیعیانی بود که اعراض از حضرت اعلی در یوم ظهورش نمودند و صد هزار نفوس شهید کردند نه شیعیانی که تابع حضرت امیر و ائمّه‌ی اطهار علیهم السّلام بودند، چه که جمیع اجداد جمال قدم و اسم اعظم و حضرت اعلی روحی لعباد هما الفداء شیعه بودند و بری از هر مخالفی پس در این صورت اصلاب طاهره چه شد؟ باید گفت این دو شمس حقیقت  استغفر الله از اصلاب شنیعه بودند. سبحان الله ملاحظه فرمایید که غرض چه می‌کند که به کلّی انسان کور می‌شود و تمییز میان صحیح و سقیم و غثّ  و ثمین نمی‌دهد و این کلمه‌ی کفایت کتاب من دون مبیّن، اصلش از عمر است که  گفت حسبنا کتاب الله و به چیز دیگر محتاج یعنی مبیّن نیستیم و اساس نزاع و جدال و خصومت و تشتیت و تفریق را  گذاشت و عداوت و بغضاء بین دوستان و اصحاب حضرت انداخت.

این کلمه اساس جمیع ظلم‌ها و طغیان‌ها و عصیان‌ها بلکه سبب خونریزی‌ها گشت و چون مطّلع بر حقایق وقایع بعد از حضرت رسول گردید شهادت می‌دهید که اسّ اساس دین الله از این کلمه بر هم خورد و جنود نفس و هوی هجوم آورد و راسخ در علم معزول و مهمول گشت و هر شخص مجهول و مخمول چون ابوهریره و ابوشعیون معزّز و مقبول گردید.

اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه اسیر و حقیر و خانه‌نشین شد و لعن الله ‌النّاقة و راکبها و قائدها یار دلنشین گشت. لا فتی الّا علی لا سیف الّا ذوالفقار سر گشته‌ی تلال و قفار شد و  الشّجرة الملعونة فی القرآن بر عرش خلافت  و سریر سلطنت استقرار یافت.

الفاطمة بضعة منّی من آذاها فقد آذانی در بیت الحزن گریست تا هلاک شد و  عایشه‌ی بی باک به حرب آن جان پاک با قومی سفّاک و هتّاک شتافت و به تَبَغّلتِ و تَجَمّلْتِ وَ لَو عِشْتِ تَفَیلْتِ معزّز و مکرّم  گشت.

این  کلمه‌ی حسبنا کتاب الله تیغ  و شمشیر شد و بر سر مبارک حضرت امیر خورد و سیف صارم ابن آکلة لاکباد گشت. این کلمه در لیلة الهریر نار سعیر برافروخت و چهار هزار نفر حفظه‌ی قرآن اجلّه‌‌ی اصحاب حضرت امیر را هَزَله و رَذَله و خذله‌ی خوارج کرد.

این  کلمه تشتیت شمل احبّا نمود و تفریق جمع اهل ولا کرد. این کلمه حبّ  احبّای جمال محمّدی را به سیف و سنان  و حیف  و عدوان تبدیل نمود . این  کلمه،  خنجر کین شد و در ارض طفّ حنجر جمال مبین را قطع  کرد  و خاک را به خون مطهّرش رنگین نمود.

این  کلمه در صحرای کربلاء  آن مصیبت کبری و آن فضیحه‌ی عظمی را بر پا نمود. این کلمه جمیع ائمّه‌ی‌ اطهار را اسیر و مسجون و مظلوم و محکوم هر غدّار کرد. این کلمه سبب شد که در بین امّت مرحومه، جدال و نزاع و قتال و حرب و ضرب انداخت و خون کرورها از مسلمانان ریخت.

این کلمه کور فرقان را زیر و زبر نمود و بوستان الهی و جنّت محمّدی را جنگل سباع و ذئاب تیز چنگ کرد. این کلمه هزار و دویست سال به خونریزی غبراء را گلگون و حمرآء نمود. این کلمه صد هزار گلوله گشت و بر سینه‌ی مبارک حضرت اعلی خورد.

این  کلمه زنجیر شد و در گردن  مقدّس جمال قدم  افتاد. این کلمه غربت عراق و کربت بلغار و مصیبت سجن اعظم شد. زیرا خلیفه‌ی ثانی چون خواست که مبیّن کتاب حضرت امیر را مقهور و در زاویه‌ی نسیان محصور نماید و راسخ در علم را مبتذل و فاسق پرجهل را معزّز و محترم کند و منصوص من کنت مولاه فهذا علی مولاه را محتقر نماید در مقابل نصّ، یکفنا کتاب الله و حسبنا القرآن گفت و استدلال به لارَطْبٍ و لا یابِسٍ الّا فی کتاب مبین نمود و تمسّک به الیوم اکملت لکم دینکم جست و تشبّث به ‌او لم یکفهم انّا انزلنا الیک الکتاب کرد و مبین کتاب، راسخ در علم، حضرت امیر را خانه‌نشین نمود و هر راوی ضعیف را شیر گیر کرد.

یکی لو کان نبی من بعدی لکان عمر روایت کرد، دیگری حدیث عشره‌ی مبشّره قرائت نمود، دیگری عثمان ذوالنّورین و عثمان رفیقی فی‌ الجنّة تلاوت کرد، دیگری لَوِ اتَّخَذْتُ غیر الله خلیلاً لَاتَّخَذْتُ ابابکر خلیلاً از قول حضرت حکایت نمود.

خلاصه  مجتهد  زیاد شد و فتاوی بی‌شمار گشت، غبار کذب و اراجیف بلند شد و نور آفتاب صدق مکدّر گشت اختلاف شدید شد و ایتلاف ناپدید گشت. آراء مختلفه به میان آمد و اختلاف کلمه عیان شد. شریعت الله متروک شد و مبین کتاب الله مخذول گشت ابن‌عفّان مقتول شد. ابن آکلة الاکباد منصوب گشت، حرب جمل برخاست مکر و دغل به میان آمد، حمیراء بر ناقه‌ی شهباء سوار شد و جولان در میدان عصیان نمود و خون‌خواهی ابن‌عفّان کرد. معاویه سر از زاویه بیرون کرد و در ماتم عثمان از دیده خون ببارید، بر سر منبر رفت و اصبع مقطوع حرم داماد پیغمبر بنمود و پیرهن پر خون عثمان نشر کرد و با چشمی گریان آغاز فریاد و فغان نمود که این قمیص پر خون ذوالنّورین است و این اصبع مقطوع نور عین  وا ویلا وا دینا وا شریعتا جمیع حاضرین گریستند و در مقاومت به حضرت امیر زیستند.

غبار تیره‌ی لیلة‌ الهریر به فلک اثیر رسید و  هزاران از نخبه‌ی اصحاب رسول در خاک و خون مقتول افتاد و علی هذا المنوال سائر الاحوال و اگر خلیفه‌ی ثانی اطاعت به راسخ در علم و مبیّن کتاب، حضرت امیر، می‌نمود و حسبنا کتاب الله بر زبان نمی‌راند؛ ابداً این فتن و فساد رخ نمی‌نمود و این فتک و هتک به میان نمی‌آمد و سی هزار مجتهد در مقابل راسخ در علم به منازعه و محاججه بر نمی‌خاست چه که هر یک از اصحاب رسول خویش را مجتهد مستقل شمرده از آیات و احادیث استنباط احکام و عبادات و اعتقادات می‌نمود در این میان کسی که  مهمول و معزول بود حضرت امیر بود و هم‌چنین ملّا محمّد ممقانی و سایر مجتهدین حسبنا کتاب الله می‌دانستند و از مبیّن کتاب حضرت اعلی روحی له الفداء خویش را مستغنی می‌شمردند؛ لهذا به ‌آیه‌ی مبارکه‌ی و لکنّه رسول الله و خاتم النّبیین تشبّث و تمسّک جسته، فتوی بر قتل حضرت اعلی دادند و اگر چنان‌چه از برای کتاب مبیّنی واجب می‌دانستند اعتماد بر فهم خویش نمی‌کردند در  حکم  قتل  تردّد می‌نمودند. پس معلوم و واضح گشت که جمیع این فساد و فتن و بلایا و محن از عدم اطاعت مبیّن مبین و عبارت حسبنا کتاب الله  منبعث گشت.

باری اگر چنان‌چه کتاب کفایت می‌کرد مبیّن منصوص چه لزوم  و آیه‌ی کتاب اقدس چه  لازم. کتاب عهد به جهت  چه؟ این آیات که در نزد کلّ احبّاء موجود می‌خواندند و به موجبش عمل می‌نمودند نهایت هر یک از احبّاء مجتهدی می‌شد و استنباطی می‌کرد و حکمی مجری می‌داشت و نهایتش این بود که استنباط‌ها مختلف می‌گشت کار به مجادله می‌رسید، مجادله به منازعه منجر می‌شد و منازعه به مقاتله می‌انجامید و عاقبت صدهزار خون ریخته می‌شد چیز دیگر نمی‌شد.»

دیدگاهتان را بنویسید