بر ما چه گذشته است؟!

بر ما چه گذشته است؟!

دیریست عادت کردهایم!

مدّتی است که بی‌تفاوت شده‌ایم!

گویی امری عادی و مرسوم است که نرم بگوییم و درشت بشنویم!

از مهر بگوییم و نامهربانی ببینیم!

به راه بخوانیم و بیراه‌مان بخوانند!

حقیقت میثاق بنماییم و ناقضمان بنامند!

با دوستان و آشنایان و نزدیکان با دلیل و منطق سخن بگوییم و پاسخمان جز تهمت و ناسزا نباشد!

عزیزان! مگر ما چه گفته‌ایم جز این بشارت که ولیّ امر، حیّ و حاضر است و ما را فرا می‌خواند به ایفای عهد و میثاقی که با جمال مبارک بسته‌ایم!

مگر ما چه می‌گوییم جز این هشدار که بیایید با چراغ عقل و نور ایمان راه رستگاری را از بیراهه گمراهی بازشناسیم تا مبادا در دام فریب و تعصب، به وادی تاریک گمراهی درغلطیم!

انصاف دهید! آیا پاسخ این گفتار، تنها ناسزاست و قهر و غضب و نسبت ناروا؟!

آیا این است شیوه‌ای که از آیین نازنین نورانی آموخته‌ایم؟!

به راستی بر ما چه گذشته است که چنین آسان از سر ایمان و آموزه‌هایمان می‌گذریم؟!

چگونه جهانیان را به اجتناب از خشک اندیشی فرا می‌خوانیم و خود پای بسته، در بند تعصب درمانده‌ایم؟!

اگر ما منتقد متعصّبان و در راه ماندگانی هستیم که در پاسخ به دعوت حضرت ربّ اعلی و یا فراخوان جمال مبارک، به‌جای دیدن نور الهی و شنیدن ندای مظهر حق، از سر تعصّب، چشم و گوش بستند و دهان گشودند و زبان به لعن و طعن و نفرین و ناسزا گشودند؛ چگونه است، اکنون که ندای ولیّ امر چهارم آیین بهائی مرتفع گشته و با بیان نرم و لیّن و براهین آشکار و بیّن، طالبان حکمت، جویندگان طریق سعادت و تشنگان شراب حقیقت را مخاطب ساخته خود به همان شیوه ناهنجار خشک‌اندیشان و قشری مسلکان محروم از درک حقیقت، با غیظ و غضب و ادبیاتی به دور از ادب و حتّی گاه گستاخی و جسارت، فضای روحانی گفتگوی دینی را به کلام ناشایست خود می‌آلایند!

آن هنگام که در کژراهه‌ی نادانی، منطق، پای در گل می‌ماند، ﻛﻤﺎﻻت روﺣﺎنی و ﺻﻔﺎت ﻧﻮرانی و اﺧﻼق رﺣﻤﺎنی رنگ و روی باخته و تعصّب، در هیئت مرکبی رهوار رخ می‌نماید که مهارناشدنی و لجام گسیخته، راکب را به قعر پرتگاه گمراهی سرنگون می‌سازد و دریغا که چنگ یازی به دستاویز تکراری و فرسوده‌ی تهمت و ناسزا نیز مانع این سقوط محتوم نخواهد بود!

امّا بهائیان حقیقی از گفتار و کردار ولیّ امر بزرگوار آموخته‌اند و این بیت خواجه‌ی شیراز را آویزه گوش کرده‌اند که:

وفا کنيم و ملامت کشيم و خوش باشيم

که در طريقت ما کافريست رنجيدن

و از سر ایمان و با دل و جان، پیوسته بر آن پیمان که با ولیّ امر حیّ خود دارند، پایدارند؛ که خوش سروده‌اند پیشینیان:

این نکته نوشته‌اند بر دفتر عشق

سر، دوست ندارد آن‌که دارد سرِ دوست

این پست دارای یک نظر است

  1. S . Behzad Nasrolah

    الله و الهی… امید آن دارم که مومنین واقعی به امر یزدان و راهیان حقیقی در سبيل امر الهی، پوینده به کشف اسرار و معارف به نصايح صریح صادر از منبع الهام، به دور از شرور اعداء،،، َالذين نقضوا عهدک و میثاقک،،،، و منور به نور ایقان، دمادم با لحاظ مصالح ، متکی بر سرلوحه عقول و متوجه بر مرکز والای میثاق ، بیشاپیش مطلع بر مدارج آزمون الهی در این ورطه ناسوتی باشند،، تا انشاالله غبار یاس،، از کردار جاعلین ساجد بر مکار خانه ناعدل حقیر بی بها،، بر وجود نازنین اهل معانی اثر ننماید و به سلامت و با درایت به بیان حقایق مستتر وکتمان شده، از سوی این ناسوتیان عامل بر فریب جهانداران، و درپی سود جویی، و سوء استفاده کنندگان از اعتقادات و عقاید درونی افراد بیگناه، چونان شعاع منیر، مرز مابین حقایق و بطلان آشکار، و جلوه رکن رکین و انظمه نظیم اوامر اعظم الهی، از هر سو منير گردد….. ایمان و یقین دارم که جنود منصوره و قوای مستوره، به کشف نقاب از چهره این ملبسین بر ردای ایمان، و ساکنین اسفل درجات وجود، به وقت مقتضی، انجام خواهد نمود…. با عرض ادب و درود بی پایان بر تمامی متحریان حقایق و اهالی معانی و ولی عزیز امر الله….

دیدگاهتان را بنویسید